خداوندا خداونداتو هم یکبار عاشق شو و بر گیر از لب میگونه یاری بوس اشک آلود
تو هم در انتظاردلبری با ترس لرز و بیم سر آن کوچه یک ساعت بمان غمناک واشک آلود
که از راز دل و درد درون من خبر گردی تو همچون من میان ده به رسوایی ثمر گردی
خداوندا تو هم یک نامه با خون خبر بنویس به زیبایی که زلف او کمند ارزو گردد
وفاداری کن و جور و جفایش را تحمل کن چنان خو کن به او تا هستی تو جمله او گردد
و بعد او را در آغوش رقیبی مست و بی پروا تما شا کن تا بهتر بدانب حالت ما را
خداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای خواندی که بنویسد توی دینم . توی جسمم.تویی جانم
ولی فردا همان فردا که آغاز جدائیهاست بگوید کن فراموشم . نمی خواهم .پشیمانم
و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک و شعرت . ناله ات . آتش زند بر پیکر افلاک
خداوندا.به تو داده است هرگز در همه عمرت کلید قلب خود را لولی شوخ فسونکاری
ولی فردا همان فردا کند تعویض قفلش را و تو در پشت در درمانده غرق ناله زاری
گهی انگشت حیرت بر دهان آن بی وفاییها گهی امواج لعنت بر زبان زآن آشناییها
خداوندا تو یکشب تیشه مردانگی بر دار و از ریشه بر افکن ای درخت عشق ومستی را
و خواص دید با محو کلام دوستت دارم تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را
پس از این هر دلی را از عشق بتی کردی دلشاد به او درس وفا هم درکنار عشق خواهی داد